ویژگیهای منحصر به فرد این دوران را میتوان در دو امر خلاصه کرد: نخست درک عمیقتر خلفا و مخالفان فکری ائمه(ع) از نقش و جایگاه ایشان در جهان اسلام بهصورت عمومی و منظومه شیعی به نحو ویژه. این درک و برداشت ژرفتر را باید حاصل مشاهده و ممارست مستمر ایشان با اندیشه ائمه دانست. این امر بهخصوص از دوران خلیفه عباسی هارونالرشید تشدید شد و در دوران مأمون و خلفای پس از او به اوج رسید. البته میزان و محک کلی واحدی برای ارزیابی و سنجش عملکرد خلفا در این مورد وجود ندارد اما به نحو عمومی میتوان واکنشهای گاه و بیگاه ایشان را درطیفی از حساسیت و به تبع آن منفیگرایی مورد مطالعه قرار داد. ویژگی دیگر این دوران را که در حقیقت عبارت است از تغییر روش تبلیغ ائمه دوران وکالت و سفارت، میتوان نتیجه منطقی مشخصه نخست دانست.
این وضعیت را بیش از هر امر دیگری میتوان در تغییر شیوه و روش ائمه(ع) در هدایت عموم مردم مشاهده کرد. بهکار گرفتن روشهای غیرمستقیم، استفاده از استدلالهای به ظاهر نامربوط اما متداول در محافل و مدارس فقهی مخالف و به شکل عمومی بهکار گرفتن هر آنچه به حفظ جان و مال و آبروی امام و اکثریت شیعیان منجر میشد- که میشود از آن با عنوان قرآنی تقیه یاد کرد- را میتوان در این میانه به وضوح به مشاهده نشست. وضعیت امامجواد(ع) که در 30صفر سال203 هجری به امامت رسید اما بسیار متفاوت بود چرا که شیعیان تا پیش از آن امامت امامی خردسال را که بیش از هفت بهار را پشت سر نگذاشته بود، تجربه نکرده بودند. در واقع این امر در کنار مشکلی که از ناحیه خلفا ناشی میشد، خود دو معضل دیگر را بههمراه داشت؛ نخست ذهنیتِ امام- آشنای شیعیان که تاکنون با این امر مواجه نشده بود و دوم امامی خردسال که تلاش میکرد تا مسلمین از هدایتیافتگیاش نصیب برند. در این جستار که به مناسبت شهادت اماممحمـدبنعلــیجواد(ع) در 29ذیالقعده سال 220 هجری فراهم آمده است، میکوشیم تا گوشههایی از زندگی امام را که تحتتأثیر عوامل ناهمگون به مصداقی بیبدیل برای مطالعه و شناخت حیات ائمه(ع) بدل شده است، ارائه کنیم.
شیخ مفید(ره) ولادت پربرکت امامجواد(ع) را درماه رمضان سال195 هجری در مدینه دانسته است؛ ولادتی که جز خوشحالی شیعیان که ناشی از مشخص شدن حجت بعدی خداوند در زمین میشد، سبب از میان رفتن فتنهای با نام واقفیه نیز شد. ایشان گروهی بودند که به انگیزههای مادی پس از امام کاظم(ع)به این بهانه که امام رضا(ع) صاحب فرزندی نمیشود به امامت ایشان نگرویدند. با ولادت امام جواد(ع) این بهانه نیز از ایشان ستانده شد و بسیاری از ایشان به مسیر اصیل امامت بازگشتند، بهخصوص که امامت امام جواد(ع) تنها بهواسطه نص جلی و آشکار از ناحیه پدرانشان نبود بلکه چنانکه شیخ مفید در الارشاد آورده است، امامت ایشان جز به سبب نص به واسطه کمال و فضل بینظیر ایشان در سنین خردسالی نیز آشکار بود. جالب آن است که حضرت امام رضا(ع) نیز خود به این امر اشاره کرده است. ایشان در روایتی که کلینی و شیخ مفید از ابییحییصَنعانی آن را نقل کردهاند، میفرمایند: «این [ اشاره به امام جواد(ع)] است آن فرزندی که پربرکتتر از او برای شیعیان ما، فرزندی زاییده نشده است» (الارشاد، ج2، ص391). همچنین براساس روایتی که خِیرانی از پدرش از نقل میکند امام رضا(ع) فرزندش را با سن اندکی که دارد پناهگاه امت معرفی کرده و او را از جهت سن با عیسی بن مریم که در سن کمتری به نبوت رسید مقایسه میکنند (الارشاد، ج 2، ص 399).
نکته جالب توجه در باب نصوصی که بر امامت ایشان از اصحاب ائمه گزارش شده، کثرت این متون و اسنادی است که با این متون برجای مانده است. در این اسناد میتوان از سویی بزرگانی از اصحاب اجماع که امامیه برصحت نقل ایشان اتفاق نظر دارند چون صفوانبنیحیی و محمدبناحمدبنابینصر بزنطی را مشاهده کرد و از سوی دیگر میتوان سراغ محدثان نامآوری چون جعفربنمحمدبنقولویه و علیبن ابراهیمبنهاشم قمی را گرفت که در توثیق ایشان اجماع وجود دارد. توجه به متون این نصوص گذشته از ایجاد اطمینان بر اصل وجود نصب امامت امام جواد(ع)، ما را با فضای صدور چنین نصبی نیز آشنا میسازد. در یکی از این متون بنا به متنی که شیخ مفید در الارشاد آورده، جعفربنمحمدبن قولویه از زکریابنیحییبنبصری روایت میکند که گفت: «شنیدم علیبنجعفر برای حسنبنحسینبنعلیبنحسین(ع) حدیث میگفت و در ضمن سخنانش این مطلب را اضافه کرد: خداوند حضرت رضا(ع) را یاری کرد آنگاه که برادران و عموهایش بر او ستم کردند! آنگاه به شرح ظلم ایشان میپردازد و آنکه تا چه میزان درباره امامت امام جواد(ع) بر امامرضا(ع) سخت رفته است. آنگاه گفت: من در آن جمع که درباره امامت ایشان تشکیک شد برخاستم و گفتم: گواهی میدهم که تو نزد خدای عزوجل امام من هستی. حضرت رضا(ع) با این جمله من گریست و به من گفت: عمو جان! مگر نشنیدی که پدرم موسیبنجعفر(ع) میفرمود: رسول خدا(ص) فرمودند: پدرم به فدای پسر بهترین کنیزان، پسر کنیز نوبیه (اهل نوبه) پاکیزه. از فرزندان اوست آن غایب آواره و خونخواه پدر و جدش. پس مردم بگویند که مرده یا کشته شده یا به فلان دره افتاده و رفته است. من عرض کردم:ای پسر رسول خدا راست گفتی» (الارشاد، ج2، صص 387-386).
درک فضل و برتری ایشان البته منحصر به محافل و شهرهای شیعی نبود بلکه خلیفه وقت نیز بدان معترف بود. به تعبیر برخی مورخان چون مأمون، خلیفهعباسی فضیلت و برتری آن حضرت را در علم و دانش با آن خردسالی و کودکی دید و نبوغ خارقالعاده را در ایشان مشاهده کرد و دید که آن جناب در علم، حکمت، ادب، کمال خرد و عقل به پایهای رسیده است که پیران سالخورده و فقهای جاافتاده از درک آن عاجزند، شیفته ایشان شد و دخترش امالفضل را به همسری او در آورد و او را با ایشان روانه مدینه کرد. احتمالا این رفتار خلیفه را باید از سر احترام او به فضل امام تفسیر کرد چرا که او حاضر شد بدینواسطه خشم و نفرت بنی عباس یعنی پایگاه اصلی حامیان خویش را به جان بخرد؛ هرچند در اینباره تفاسیر دیگری نیز وجود دارد. مأمون البته در مقابل حاضر شد تا به خواسته ایشان در مورد برپایی جلسات مناظره میان امام و سایرین تن در دهد. بر این اساس دو مناظره میان امام و مخالفان ایشان انجام شد که هر دو مناظره منجر به اثبات فضل و کمال و برتری ایشان شد.
در مناظره اول موضوعات عموما فقهی با محوریت حج مطرح شد و در مناظره دوم امام به احادیث جعلی که در دوران امویان پیرامون فضایل برخی خلفا ساخته شده بود بیآنکه متعرض ایشان شده و سبب تحریک عواطف حاضران شوند، پاسخ گفتند. بهعنوان مثال ایشان درباره روایتی جعلی که به پیامبر منسوب بود و در آن آمده است «ما احتبس عنی الوحی قط الا ظننت قد نزل علی آل خطاب؛ هرگز وحی از من قطع نگردید مگر آنکه گمان کردم بر آل خطاب نازل شده است» بیآنکه اشاره مستقیمی به خلیفه دوم داشته باشند فرمودند: «معقول نیست پیامبر حتی برای لحظهای در نبوت خود شک کرده باشد چرا که در قرآن آمده است: «الله یصطفی من الملائکه رسلا و من الناس؛ خداوند از فرشتگان و از مردم پیامبرانی را برمیگزینند.» (حج/ 75). بر این اساس پیامبر میداند که برگزیده خداوند است، در نتیجه شک کردن در آن بیمعناست. و چگونه ممکن است که نبوت از او به دیگری منتقل شود؟! با این مناظرات امام بهتدریج بهعنوان یک خطر بالقوه در ذهن حاکمان وقت مطرح شد. در نتیجه روند قطع ارتباط ایشان با علاقهمندانشان آغاز شد.
در مقابل اما امام(ع) توانست اطمینان مسلمانان را به خویش جلب کند. این جلب اطمینان و اعتماد تا بدانجاست که یکی از بزرگترین و سالخوردهترین فقها و محدثان شناخته شده اسلامی یعنی علیبنجعفر که عموی پدر ایشان، امام رضا(ع) است و با ایشان فاصله سنی بسیاری داشت، برای ایشان احترام فوقالعادهای قائل بود. حسینبنموسیبنجعفر، برادر امامرضا(ع) و برادرزاده علیبنجعفر(ع) در اینباره روایت میکند که در مدینه نزد ابیجعفر [امام جواد(ع)] بودم. علیبنجعفر هم حضور داشت. طبیبی برای حجامت آمده بود. چون طبیب به امام نزدیک شد علیبنجعفر برخاست و به امامجواد(ع) عرض کرد: آقا اجازه دهید از من شروع کند تا من قبل از شما تیزی آهن را بچشم... و هنگامی که حضرت برخاست برود، علیبنجعفر بلند شد و کفش او را جفت کرد تا حضرت کفشهایش را بپوشد!» (کشف الغمه، ج3، ص153). همچنین در روایت دیگری از محمدبنحسنبن عمار نقل شده که گفت: «من در مدینه نزد علیبنجعفر بودم که ابوجعفر محمدبنعلیالرضا(ع) وارد مسجد شد. علیبنجعفر بدون کفش و ردا از جا پرید و بر دست او بوسه زد و او را تعظیم کرد.
اطرافیان علیبنجعفر او را سرزنش کردند که تو عموی پدر او هستی و با او اینگونه رفتار میکنی؟ علیبنجعفر پاسخ داد: خاموش باشید. و درحالیکه با دست محاسن خود را گرفته بود، ادامه داد: زمانی که خدا این ریش سفید را اهل و شایسته نکرده است ولی این نوجوان را شایسته ساخته و در او منزلتی قرار داده است، آیا من فضیلت او را منکر شوم؟ از آنچه شما میگویید به خدا پناه میبرم» (بحارالانوار، ج50، ص36). با مرگ مأمون، معتصم به جای او به خلافت رسید. او چون مأمون، امام را تحمل نمیکرد، از اینرو بنابر برخی روایات ایشان را پس از فراخوانی به بغداد، مدتی زندانی کرد، سپس تصمیم به قتل ایشان گرفت. از اینرو همسر ایشان را که از ایشان صاحب فرزندی نمیشد، مجبور کرد تا سمی به امام بخوراند. در روایت دیگری نیز به جای همسر ایشان از یکی از وزرای معتصم یادشده است که غذای مسموم به ایشان خورانید. به هر روی شهادت ایشان در روز 29ذیالقعده سال220 هجری در بغداد روی داد. ایشان را در مقابر قریش بغداد در کنار جسد مطهر جدشان امام موسیبنجعفر(ع) دفن کردند. آرامگاه ایشان اینک در غرب بغداد و در منطقهای به نام کاظمیه قرار دارد. سلام بر ایشان آنگاه که متولد شد، آنگاه که به شهادت رسید و آنگاه که زنده مبعوث خواهد شد.